فندوووووووووووقفندوووووووووووق، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

فندوووووووق

دومین سونوی فندووووووووق

سونوگرافی بارداری تعداد یک جنین زنده با ضربان قلب طبیعی و اکتیویته عادی در رحم مشاهده شد. تا حد قابل رویت آنومالی خاصی سونولوژیکمان جلب توجه نمیکند. ضخامت NT -1.9mm طبیعی است. پرزانتاسیون فعلی جنین بریج میباشد. جفت در جدار آنتریور رحم واقع و موقعیت آن طبیعی است. میزان مایع آمنیوتیک در حد طبیعی است. با اندازه گیری B.P.D F.L سن حاملگی مطابق با 15W-14 برآورد میگردد. ...
11 بهمن 1390

بابا مجید در سونوگرافی

اولش رفتیم پیش دکترت (خانم دکتر فاطمه حکیمی) برای من کارت مراقبت های بارداری صادر کرد و وزن و فشارم رو گرفت  بعد آزمایشات رو نگاه کرد و خدا رو شکر گفت همه چی نرماله خانم دکتر گفت باید بریم سونو NT و 20 بهمن هم باید برای آز غربالگری بریم آزمایشگاه بابا مجید با سونوگرافی فردیس هماهنگ کرد و ساعت 19 رفتیم سونو تا 20:30 منتظر ایستادیم تا نوبتمون شد آقای دکتر از بابا خواست بیاد جلوی مانیتور وقتی تصویر تو روی مانیتور پیدا شد   بابا مجید چسبیده بود به مانیتور!!! از آقای دکتر خواهش کرد تصویر رو بزرگتر کنه و همون لحظه تو دستاتو باز کردی   فدات بشم خدا رو شکر همه چی نرمال و...
10 بهمن 1390

یه روز خوب جمعه

وقتی پنجشنبه بابا مجید قرار استخر رو با دوستاش OK کرد ، منم رفتم خونه مامان جون هاجر البته قبلش یه شهریار گردی 3 ساعته با خاله داشتیم مامان جون یه ست لباس مارک chico واست گرفته نارنجی شماره 1 با 3 تا لاک پشت روش خیلی خیلی خومشل و ناز و کوچولو بود ... الهی قربون قد و بالات برم شبم که تولد دایی جون مهدی بود و ما رفتیم اونجا و کیک خوردیم 12:30 بابا مجید اومد و رفتیم خونه و تا بخوابیم 2:30 شد صبح جمعه که چشمم رو باز کردم باورم نمی شد ساعت 11:30 بود !!! خلاصه تا بابا مجید تنبل(!) بیدار شه و بره نون بربری بگیره و صبحونه بخوریم ظهر شد و بعدش ناهار رفتیم بیرون و من رفتم آرایشگاه و یه گشتی زدیم کم...
8 بهمن 1390

داداشی فندووووووووووووق

عزیزم امروز صاحب یه برادر به اسم محمد قلیزاده 8 ساله از آشخانه خراسان شمالی شدی  یه پسر معصوم و دوست داشتنی دایی جون مهدی فرمهای مخصوص رو آورد و ما حامی اون کوچولو شدیم ...
7 بهمن 1390

یکی از تموم روزای مامان و بابا

پشت آیفون منتظرم تا ماشین می پیچه جلوی درب و پیاده می شی درب رو باز می کنم نگام می کنی و یه بوس برام می فرستی منتظر پشت چشمی می مونم ، بازم می بوسیم و من در خونه رو برات باز می کنم از در میای تو. مثل همیشه بغلتو باز میکنی و من میپرم توش. می خوام خریدا رو از دستت بگیرم میگی سنگینه دستت درد میگیره.  لباساتو عوض میکنی و کانالای ماهواره رو بالا پایین می کنی وسط دیدن تی وی یهو یادت می افته. میبینمت که از در آشپزخونه میای داخل ، در حالی که بغلت بازه و من فکر میکنم بازم حس نوستالژیک عود کرده و یاد یه چیزی افتادی اما میبینم که میای جلو و محکم بغلم میکنی، یادت رفته بود که دم در بغلمون نصفه مونده بود. ...
3 بهمن 1390

لالا لالا لالایی

لالا لالا باز شب رسید خورشید خانوم پایین پرید چشماتو روی هم بذار غصه ها رو به یاد نیار دست می کشم روی تنت قربون بوی پیرهنت اگه بخوای خواب می بینی ستاره ها رو می چینی بگیر بخواب عزیزکم نی نی من با نمکم فردا دوباره صبح میشه خورشید میاد پشت شیشه         ...
27 دی 1390

خرابکاری مامان مریم

دیشب بعد از کلی فکر کردن و به مغز نازنین فشار آوردن بلاخره تصمیم گرفتم شام خوراک گوشت و لوبیاسبز بپزم همه کاراشو کردم و اومدم دراز کشیدم یه 2 ساعتی گذشت و خوب پخته بود که خوابم گرفت!!! یهویی با یه بوی وحشتناک از خواب پریدم بعلهههههههههههههههه خوراک سوخته بود!!!! بابایی که اومد و دید غذا سوخته رفت تن ماهی گرفت و شام میل کردیممممممممممم!!! خدایاااااااااااااااااااا عجب مامانی!!! ...
26 دی 1390