یکی از تموم روزای مامان و بابا
پشت آیفون منتظرم تا ماشین می پیچه جلوی درب و پیاده می شی درب رو باز می کنم نگام می کنی و یه بوس برام می فرستی
منتظر پشت چشمی می مونم ، بازم می بوسیم و من در خونه رو برات باز می کنم
از در میای تو.
مثل همیشه بغلتو باز میکنی و من میپرم توش.
می خوام خریدا رو از دستت بگیرم میگی سنگینه دستت درد میگیره.
لباساتو عوض میکنی و کانالای ماهواره رو بالا پایین می کنی
وسط دیدن تی وی یهو یادت می افته. میبینمت که از در آشپزخونه میای داخل ، در حالی که بغلت بازه و من فکر میکنم بازم حس نوستالژیک عود کرده و یاد یه چیزی افتادی اما میبینم که میای جلو و محکم بغلم میکنی، یادت رفته بود که دم در بغلمون نصفه مونده بود. محکم منو به خودت فشار میدی. میگی: نمیدونم کدوم احمقی گفته که یه سال که از ازدواج بگذره همه چیز عادی میشه.. من هر روز بیشتر و بیشتر از بغلت آرامش میگیرم، عزیزم.
محکم تو رو به خودم فشار میدم. نوک انگشتامو میذارم زمین وایمیستم روشون. اینجوری یه قدم به قلبت نزدیکترم. سرمو میذارم روی سینه ات و به صداش گوش میدم. کلی توی دلم قربون صدقه اش میرم که داره میتپه و تو رو برای من نگه میداره... تو دلم آرزو میکنم که تا هزار سال دیگه خسته نشه، و چشامو میبندم.
چقدر داشتنت خوبه.
شبا قبل از خواب منو محکم فشار میدی و می گی چرا من اینقده تو رو دوس دارم چرا؟
وقتی می چرخم ، تو خواب و بیداری منو میکشی تو بغلت. سریع میچرخم به طرفت سرمو میذارم رو سینه ات و تو عالم خواب بازم منو می بوسی و من فرو میرم تو آغوشت.
واقعا چقدر داشتنت خوبه.
گاهی یادم نمیاد قبل از تو چه جوری زندگی میکردم.