فندوووووووووووقفندوووووووووووق، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

فندوووووووق

بچه ی خوووووووووووب

پنجشنبه صبح که داشتم می اومدم شرکت ، تو تاکسی دوباره حس کردم دارم بالا میارم آروم گفتم : مامانی الان نه تورو خدا بذار برسیم شرکت بعد هی بالا و پایین بپرررررررررررررررر بعد تو کوچولوی ناز فندوووووووق عزیزم گوش کردی ................ رسیدیم شرکت بعد ............... منم که قرار نیست همش سرت غر بزنم ، برگشتنی به عنوان جایزه که حرف گوش کرده بودی یه کفش خوشگل قرمز سایز 14 که فکر کنم تا 2 ماهگی فقط اندازه ات بشه برات کادو گرفتم بعله دیگههههههههههههه ... خب فندووووووووووق خوب و حرف گوش کنی بودی مامانی ...
4 دی 1390

آی دندونمممم

آی دندونمممممممم وای دندونمممممممم خیلی دندونم درد می کنه وروجک جون به خاطر جنابعالی دندونپزشکی هم نمی تونم برم آی دندونمممممممممممممم   ...
4 دی 1390

مامان جون ببخشید!

فندوق جونم عزیزم دوشنبه و سه شنبه ممیزی داشتیم میدونم تو نمی دونی ممیزی چیه فدات شم ولی خیلی سرم شلوغ بود ... بلاخره دیروز تموم شد خدا رو شکر خوب بود امروز دوباره برگشتم پیشت ............ میدونم تو این چند روز خیلی اذیت شدی منو ببخش گلم میدونم این چند روز بهت سخت گذشت ببخشیددددددددددددددددددد   دوستت دارم    ...
30 آذر 1390

شب یلدا

مامانی شب یلدا حسابی آبرومو بردی!!! خونه مامان جون فاطمه (مامان بابایی) مهمون بودیم قرمه سبزی گذاشته بود تازه از سفره کنار کشیده بودم که .................. تمام دستشویی کثیف شد ، اولین بار بود که اینقده بالا آوردم بابایی بنده خدا دستشویی رو شست خیلی خجالت کشیدم خانواده عمو مصطفی اینا هم بودن مامان جون خندید و گفت : یه قاشق گذاشتی بمونه مریم جون!!!!!!!!!!! الهی فدات بشم شیطوووووووووووون     ...
30 آذر 1390

دخترخاله نرگس

نرگس جون دختر خاله ات فندوووووقی یه دخمل چشم طوسی سفید و تپل که 8 سالشه خیلی ناز و خوشگله از 5 شنبه خونه ما بود با مامانش (خاله ات) با پول ماهیانه اش رفته بود واست دوتا سرهمی ، یه لباس خوشگل آبی ، یه جوراب آبی که روش عروسک داشت و یه کلاه گرفته بود!!!   الهی ........ قربونش برم خیلی هم ذوق می کرد و اسم هزار تا وسایل رو برد که دیده و خوشش اومده و منتظر ماهیانه بعدیشه که اونا رو برات بخره!!! الهی ............ فدای دوتاتون بشم     ...
23 آذر 1390

مامان بیا جیش دارم ....

مامان بیا جیش دارم فوریه خیلی کارم  لگن بیار زود برام تا خیس نشه شلوارم فیل به این بزرگی لگن به این کو چیکی پاهاش چه چاق و گنده ست این آقا فیل خیکی! زرافه خیلی نازه پاهاش چقدر درازه ناراحته چون که نیست لگن براش اندازه خط خطیه گور خر از نوک پا تا به سر باید بشینه روی یک لگن بزرگتر این سگ ما خال خالیست خال های او قهوه ایست  خودش باید بدونه که جاش رو این لگن نیست مرغک پا حنایی بخون تو قد قدایی روی لگن نشستی به چه پری چه پایی! آهای آهای آقا موش که هستی خیلی باهوش  لگن برات بزرگه نیفتی یک دفعه توش! خرس سفید خسته روی لگن نشسته باید بلندشه از جاش درٍ خونه رو نبس...
20 آذر 1390

یه مامان با کلاس!!!!!!!!!!!!

دیروز خیلی شیک و جدی بعد از شرکت رفتم فروشگاه و هرچی دلت می خواست برداشتم کمپوت گیلاس شکلات تلخ ماست لواشک ..... بعدش هم خیلی باکلاس عابر بانک باباجونت رو که دستم بود دادم به صندوق تا از حسابش کم بشهههههه فقط مامانی شب حالم دوباره بد شد از بوی استانبولی خودم -که همه عاشقشن- داشتم بالا می آوردم بابا جونت قاطی کرده بود می گم تو حالت خیلی بده چرا اینجوری می شی من وقتی می بینم و نمی تونم کاری برات بکنم از خودم متنفر می شم اعصابم خرد می شه بعد از زایمان برو تموم کن دیگه این فندوق اولی و آخری باشه ............ منم با این حال خراب و تنگی نفس فقط لبخند می زدممممممممم الهی ................. فندوقی فدات ...
20 آذر 1390

الهی قربونت بررررررررررررم

فندوقی کوچولو مامان جونی الهی قربونت برم داری حسابی پدرمو درمیاری یاااااااااااااااااااااااااااا دیشب بابا جونت کباب گرفت که من خیلی دوست دارم ولی اینبار به جای عق ، رسما همشو بالا آوردم!!! مامانی یه کوچولو رحم کن دارم از گرسنگی می میرم ولی نمی تونم بخورم همش حالت تهوع دارم الهی فدات بشم مممممممم............
20 آذر 1390

اولین سفر فندوق

دوشنبه مورخ 7 آذر 90 ساعت 23:25 دقیقه با قطار رفتیم مشهد باباجون/مامان جون / خانواده دایی / خانواده خاله 12 نفر بودیم ....... اووووووو ببخشید مامانی با شما 13 نفر شایدم 14 نفر!!!! تو راه انقده هوای منو داشتننننننننننننننننننن!!! سه شنبه ساعت 1 رسیدیم رفتیم هتل و بعد از ناهار زیارت امام رضا جونمممممممممممممممممم خدایا شکرت مامان نذاشت برم کنار ضریح منم از مقابل ضریحشون سلام دادم چهارشنبه 2 شب با بابایی رفتم بلاخره دستم رسید جمعه 1 بامداد برگشتیم و 3 ظهر رسیدیم تهران فندوووقی آقا جون واست یه موتور کنترلی گرفتش مامان جونم یه لباس که متبرک شد به ضریح آقا خاله شیرین ماشین الناز عروسک ...
12 آذر 1390