برای فندوقمممممممم
زنگ زدم به خاله و گفتم که جواب آزم + شده خیلی خوشحال شد شام رفتیم خونه بابابزرگ همه می دونستن!!! گفتم تورو خدا به بابای فندوق هیچی نگین خودم می خوام بگممممممممم شام رو که خوردیم 8:30 گفتم بریییییییییم بابایی گفت: الان/؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زود نیست؟ گفتم نههههههههه دل و کمرم درد می کنه تو راه پرسید پری شدی؟ گفتم : آره کمرم داره می کشهههههههههههه در پارکینگ رو که باز کردم دویدیم بالا به بابا اشاره کردم خودش در رو ببنده سریع نامه (سلام بابا جون خسته نباشی ... فندوق) رو + پستونکی که گرفته بودم رو چسبوندم به در واحد خونمون از چشمی نگاه می کردم بابا اومد رسید جلوی در .................................
نویسنده :
مامانی مریم
11:55