فندوووووووووووقفندوووووووووووق، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

فندوووووووق

برای فندوقمممممممم

زنگ زدم به خاله و گفتم که جواب آزم + شده خیلی خوشحال شد شام رفتیم خونه بابابزرگ همه می دونستن!!! گفتم تورو خدا به بابای فندوق هیچی نگین خودم می خوام بگممممممممم شام رو که خوردیم 8:30 گفتم بریییییییییم بابایی گفت: الان/؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زود نیست؟ گفتم نههههههههه دل و کمرم درد می کنه تو راه پرسید پری شدی؟ گفتم : آره کمرم داره می کشهههههههههههه در پارکینگ رو که باز کردم دویدیم بالا به بابا اشاره کردم خودش در رو ببنده سریع نامه (سلام بابا جون خسته نباشی ... فندوق) رو + پستونکی که گرفته بودم رو چسبوندم به در واحد خونمون از چشمی نگاه می کردم بابا اومد رسید جلوی در .................................
6 آذر 1390

خدا جونم کاغذ کادوی هدیه رو باز کنم؟

فندوق جونم کوچولویییییییییییی دیروز از شرکت رفتنی خونه بی بی چک خریدم صبح رفتم یه دوش بگیرم گذاشتمش داشتم خودمو لیف میزدم که ................... یه خط کمرنگ افتاده بود بخدا دیدمششششششششششششششش ترسیدم توهم باشه گذاشتمش بیرون تا خشک بشه بعدشم دیدمش خیلی کمرنگ بود صبح بابا رو سر خیابون پیچوندم و برگشتم آزمایشگاه و آز خون دادم گفتن ساعت یک آماده می شه خدایا خدا جونم خدای ناز و خوشگلم ................. دارم منفجر می شمممممممممم ...
29 آبان 1390

روزهای انتظار بارانی

فندوق جونم سلاااااااام مامان رو ببخش عزیزمممممم این روزهای نا امیدی خیلی حوصله نداشتم آخه با اتفاقی که پنجشنبه افتاد و من متوجه عدم حضور تو شدم خیلی دلم شکست ... میدونی عزیزدلم من حتی نقشه گفتن این خبر به بابا رو هم کشیده بودم یه کادو + یه نامه از طرف تو فندوقی به بابات و اعلام حضورت ولی ............................................ امیدم بخداست مامان جون بلاخره یه روزی این نقشه رو عملی می کنم یه روزی که زیادم دور نیست به امید خدا ... فندوق جونم سه شنبه مامانی (مامانِ بابا) بهم گفت: مریم جونم نگران نباش تو تا 5 سال دیگه هم وقت داری تا بچه دار شی ، اگه می بینی ماهمش نی نی نی نی می کنیم چون مادربزرگ پدر بزرگیم...
8 آبان 1390

فرو ریختن رویاها

فندوق جونم .................... از ساعت 10 صبح دارم گریه می کنم آخه امروز تمام 3 روز امیدواریم فرو ریخت و فهمیدم تو هنوز نیستی خیلی واسم سخت بود خیلی ....................... زودتر بیا فندوق تو رو خدا زودتر بیا  
5 آبان 1390

صدای خاموش

سلـــــــــــــــــــــام فندوق جونم امروز سه روز است که امید دارم به بودنت به شکل گرفتنت 3 روووووووووووووز حس مبهمی دارم اشتیاق + ترس + دلهره و ... بیا مامان جون بیا و ما رو خوشحال کن بیا و در دلم جوانه بزن     ...
4 آبان 1390