روزهای انتظار بارانی
فندوق جونم سلاااااااام
مامان رو ببخش عزیزمممممم
این روزهای نا امیدی خیلی حوصله نداشتم
آخه با اتفاقی که پنجشنبه افتاد و من متوجه عدم حضور تو شدم خیلی دلم شکست ...
میدونی عزیزدلم من حتی نقشه گفتن این خبر به بابا رو هم کشیده بودم
یه کادو + یه نامه از طرف تو فندوقی به بابات و اعلام حضورت
ولی ............................................
امیدم بخداست مامان جون بلاخره یه روزی این نقشه رو عملی می کنم یه روزی که زیادم دور نیست به امید خدا ...
فندوق جونم سه شنبه مامانی (مامانِ بابا) بهم گفت: مریم جونم نگران نباش تو تا 5 سال دیگه هم وقت داری تا بچه دار شی ، اگه می بینی ماهمش نی نی نی نی می کنیم چون مادربزرگ پدر بزرگیم بذار خودت مادربزرگ بشی متوجه میشی من چی می گممم!!!
نمیدونم باابیی چیزی بهش گفته بود یا نه (گرچه پرسیدم ازش گفت نه) ولی هر چی بود تو دلم گفتم نگران نیستم برای اینکه منم نی نی دارم فقط منتظر + شدن بی بی چکم
خوب شد نگفتمااااااااااااا ... چون تو که نبودی بعدش باید چیکار می کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز داشتم مرور خاطرات می کردم یادم افتاد دو سال پیش این روز تولد آقا امام رضا (ع) بود88.08.08
من و بابایی توچال بودیم و بابا جانت داشت جواب + رو از من می گرفت که بیاد خونمون خواستگاری و من چقده ناز می کردم!!!!!!!!!!!
اونروزم مثل امروز بارون داشت نم نم میبارید
حتما تو هم داری تلافی می کنی و واسه من ناز می کنی آره فندووووووووقِ مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم واست خیلی تنگ شده
میشه ازت یه خواهشی کنم؟
یه کمی زودتر بیا ..............................