مرسا دختر با نمک و شیطون ما
مرسا جونم 28 تیر ماه -ماه تولد بابا مجید- ساعت یکربع ب هشت شب بدنیا اومد
دو روز مونده ب ماه رمضان!
من تا شش صبح فردا بیهوش بودم
ده روز اول خونه خودم موندم با مامان و خواهرم و گاهی مامان همسرم
بعد 2 ماه!!!!! رفتیم خونه بابا اینا
مرسا خیلی بیتاب بود چند باری نیمه شب دکتر بردیمش
شبا گریه میکرد و شیر نمی خورد
دو ماهگیش بدترین اتفاق زندگی ما رخ داد
نزدیک عروسی پسرعموم بود ب مرسا شیرخشک دادیم تا سیر بشه ولی متاسفانه حساسیت داشت و گوشاش و زیر گردنش بشدت باد کرد و متورم شد
تو بیمارستان ی شب بستری شد شبی ک هیچ دوس ندارم ازش حرفی بزنم فقط بالاسرش تا صبح گریه کردم مجیدمم نبود و صبح رسید...
خدا به هیچ مادری این روز رو نشون نده - آمین
خلاصه مرسای ما کم کم ب محیط اطراف خو گرفت و آروم شد
دخترم زود چهاردست و پا رفت
زود دندون درآورد
زود راه رفت
فقط دیر دیر حرف زد
البته الان ماشالله انقده حرف میزنه ک کلافه میشیم!!!!!!!!!!
شهریور 92 کچلش کردیم - من و بابا-
تولد یک و دوسالگیشو تو ماه رمضون گرفتیم و افطاری دادیم
کلی ازش عکس و فیلم دارم خییییییییییییییییییییییییییییییییییلیییییییییییییییییییی!
خیلی بابایی یه
خیلی مهربونه
کمی تخس و ی دنده اس
همه رو دوس داره و اگه کسی رو دعوا کنیم یا الکی بزنیم گریه میکنه
زیاد اهل بازی با عروسک و اسباب بازی نیست بجاش میره با قابلمه آشپزخونه بازی میکنه!
عاشق هل و هوله اس
عاشق دونه اس (چهار مغز آجیل)!
خیلی بدغذاس و غذاشو ب تنهایی و در حالی که باید سرشو گرم کنم میخوره اونم خیلی کم و چند نوع غذا!
عاشق حموم و آب بازی یه
خیلی دریا رو دوس داره
تو مسافرتها با باباش خیلی خوش میگذرونه!
گاهی زیادی وروجکه!
و انرژی زیادی از من میگیره
با کوچیکترین آهنگی میرقصه
ب دایش دایی میگه و ب خاله آدایی!!!!!!!!!!!!!!!!!
قیافه اش کپی باباشه بدون کوچکترین تفاوتی!
و ...
میام دوباره قووووووووووووووووووول میدم
تا بعد!